Net Book فــردا هـمـون روزیــه کــه تــو اومــدی تــو زنــدگـیـم,تــولـد یه عـشـق پــاک تـو بــی کـسـی و خـسـتـگـیـم ✗ زنـבگے زیباسـتـــ
بــﮧ زیبایے چشمهاے پـُـفـ ڪرבه از استاد سختگیر فیزیک اولین دانشجو را برای پرسش فرا میخواند و سئوال را مطرح میکند ريشه ات خشكيده؟ من نميدانستم. من اگر مي ديدم كه تو بيمار هستي مادري ميكردم و كمي از روحم بر تو مي پاشيدم. زير نور خورشيد خانه ات مي دادم به نوازش ،آواز عادتت مي دادم ولي افسوس دگر حال تو رو به بدي ست مادرت هم غمگين... پسر: بالاخره موقعش شد . خیلی انتظار کشیدم . دختر: میخوای از پیشت برم ؟
پسر: حتی فکرشم نکن !
دختر: دوسم داری ؟
پسر: البته! هر روز بیشتر از دیروز!
دختر: تا حالا بهم خیانت کردی ؟
پسر: نه ! برای چی میپرسی ؟
دختر: منو میبوسی ؟
پسر: معلومه ! هر موقع که بتونم .
دختر: منو میزنی ؟
پسر: دیوونه شدی ؟ من همچین آدمی ام ؟!
دختر: میتونم بهت اعتماد کنم ؟!
پسر: بله .
دختر: عزیزم !
بعد از ازدواج :
کاری نداره ! از پایین به بالا بخون !
دير آمدی ◄►בلتنگتـــ ڪـﮧ مے شوم
دختری از کوچه باغی میگذشت دختر اما ناگهان و بی درنگ
آخرین مطالب نويسندگان پيوندها
تبادل لینک
هوشمند |
|||
|